معنی لب شکری
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنکه لبش شکاف دارد شکافته لب خرگوش لب. توضیح ناهنجاری و بدشکلی لب فوقانی بطرزی که لب بالا بوسیله یک شکاف عمودی بدو قسمت شده باشد. لب شکری ممکنست یک طرفی و یا دو طرفی باشد. علت این عارضه توقف و عدم رشد و نمو و جوش خوردگی جوانه ها ی صورت در ناحیه لب فوقانی است لب خرگوشی.
لب شکری
کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل شتر لب بوده است
شکری
(صفت) منسوب به شکر، رنگ زرد مایل به سرخ.
لغت نامه دهخدا
لب شکری. [ل َ ش َ / ش ِ ک َ] (ص مرکب) خرگوش لب. شکافته لب. چهارلب. سه لبه. سلفه. سلنج. سه لنج. کفیده لب. اَعلم. علماء. افلح. صاحب آنندراج گوید: لب شکر و شکرلب، کفته لب زیرین یا زبرین. کسی که لب چاک متولد شده باشد و بعضی گویند در اصل شترلب بوده که از جهت کراهت تشبیه چنین خوانده اند:
ای لجوج دهن دریده ٔ زشت
که خرد در نفاق تو غالی است
لب شکر بوالعجوبه ای که ترا
پایه ٔ زشتی سخن عالی است
لوحش اﷲ حکمت ازلی
که ز بس هرزه گفتنت حالی است (؟)
لب شکر گشته ای که تا دانند
جای دندان شکستنت خالی است.
میرمعصوم تجلی (از آنندراج).
رجوع به شکرلب شود.
شکری
شکری. [ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ] (ص نسبی، اِ) منسوب به شکر: رنگ شکری (رنگی بین کرم و زرد). سفید مایل به زردی. به رنگ شکر. (از یادداشت مؤلف). رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ. (از ناظم الاطباء). نام رنگ سرخ، و بعضی گویند رنگی که زردی اش بسیار باشد و قدری مایل به سرخی بود و برخی بر آنند که نوعی است از رنگها و آن سفید مایل به زردی کم است. (آنندراج):
که بافت آن قصب شکّری به قامت نی
که دوخت آن عسلی خرقه بر قد زنبور؟
سلمان ساوجی (از آنندراج).
تنگ کرده ست بسی حوصله زآن تنگ شکر
از لب پسته ٔ آن مهوش رنگ شکری.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- رنگ شکری، رنگ زرد کمرنگ و خاکی رنگ. (ناظم الاطباء).
- لب شکری، رجوع به ماده ٔ شکرلب و لب شکری در جای خود شود.
|| نوعی میوه. (یادداشت مؤلف):
رازقی و ملاحی و خزری
بوزری و گلابی و شکری.
نظامی.
|| به لغت بلوچی، نوعی خرما. (یادداشت مؤلف).
شکری. [ش ُ] (اِخ) یا شکری بیک. از سرکردگان اکراد و از فرماندهان سلطان سلیم خان قانونی بود. او راست: الفتوحات السلیمیه فی التاریخ (به نظم). (از اسماءالمؤلفین ج 1 ص 419).
شکری. [ش َ را] (ع ص، اِ) گوشت پاره ٔ فربه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || ج ِ شَکِره. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || شاه شکری، گوسپند پرشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || عین شکری، چشم پر از اشک. (از اقرب الموارد).
شکری. [ش ُ] (اِخ) عبدالرحمان. از مؤلفان است و او راست: 1- الاعترافات چ اسکندریه 1916م. 2- دیوان (شکری) که هفت جلد است به نام های گوناگون. و در جلد پنجم، مقدمه ای درباره ٔ شعر و سبکهای شعری دارد. (از معجم المطبوعات مصر).
شکری. [ش ُ] (اِخ)... افندی صادق. اوراست: 1- تاریخ التمدن المصری. 2- تاریخ الفنون الجمیله. و تألیفاتی دیگر. (از معجم المطبوعات مصر).
شکری. [ش ُ] (اِخ) شکری بک ابن علی محمدبن عبدالکریم بن طالب عسلی دمشقی (متولد 1868، مقتول 1918م.). از رهبران نامی انقلاب جدید ملل عرب است. وی در دمشق بدنیا آمد و در مدارس آنجا تحصیل کرد. و از دمشق به نمایندگی مجلس نمایندگان عثمانی برگزیده شد و روزنامه ٔ قبس را منتشر ساخت. و به سمت بازرسی ولایت حلب منصوب شد. ولی وقتی که جنگ جهانی اول درگرفت از طرف دیوان عالی کشور به اعدام محکوم گشت و حکم در دمشق اجرا شد. او راست: 1- الخراج فی الاسلام. 2- القضاء و النواب. (از معجم المطبوعات مصر).
شکری. [ش َک َ] (اِخ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 113 تن. آب از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رنگ شکری
رنگ شکری. [رَ گ ِ ش َ ک َ / ش ِ ک َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رنگی که زردیش کم و مایل به سرخی بود. رنگ آل. رنگ نباتی. (آنندراج):
تنگ کرده ست بسی حوصله ٔ تنگ شکر
از لب پسته ٔ آن مهوش و رنگ شکری.
تأثیر (از آنندراج).
فرهنگ معین
(~. ش کَ) (ص نسب.) شکافته لب، کسی که یکی از دو لب او شکاف مادر - زادی داشته باشد.
فرهنگ عمید
کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لبشکافته، سه لنج، سلنج، سهلب،
حل جدول
نوعی ناهنجاری مادر زادی
معادل ابجد
562